« با تو رفتن، با تو ماندن »
گلپونه ها
نگارش در تاريخ شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, توسط مارییا

 

« با تو رفتن، با تو ماندن »

شب که میشد، یاد تو، در تمام وجودم میپیچید .

باز از پشت پنجره، چشمانم ، تو را می خوانند و تو هم مثل همیشه، فقط نگاهم می کنی، من عاجزانه التماس می کنم که صدایم کنی . صدای تو، از همه ی آوازهای دنیا دل انگیز تر است ولی تو ...

دلم تنگ شده است . دلم برای روزهای با تو بودن، با تو گفتن، با تو رفتن و با تو ماندن تنگ شده است .

برای آن لحظه هایی که عاشقانه نوازشم می کردی و من احساس می کردم که خوشبختم، خوشبخت تر از غنچه هایی که گل میشوند و پرنده هایی که عاشق میشوند .

وقتی تو نیستی، شقایق وجودم پر پر میشد و قناری کوچکی که در دلم خانه کرده بود، می مرد . « و مُرد »

حالا من مانده ام، تنهای تنها، بدون تو، بدون قناری، بدون عشق، بدون امید، بدون آرزو و بدون ... !

و تو بی آنکه فکر غربت دل تنهای من باشی، پرکشیدی، تا کجا ؟

نمی دانم ! شاید همان جایی که پروانه هایی که از عشق سوخته اند، و میروند به آنجا که ماه طلوع می کند و خورشید غروب .

می دانم که میدانی دلم را شکستی ، تو گفته بودی که تا هستیم، هستی . گفتی میمانی تا بهار در دلهایمان شکوفه کند . گفتی همه ی پائیزها با من خواهی ماند، تو که می دانستی پائیز مرا دیوانه می کند، چرا همهی لحظاتم را پر از برگ های زرد و خشک پائیزی کردی ؟

چرا به جای زندگی مرگ را به من هدیه کردی ؟

تو که می دانستی اگر دل غمگینم یک روز خنده ات را نبیند، میمیرد .

♥♥ ♥♥ ♥♥ ♥♥

من بهار را بی تو دوست ندارم

من عشق را بی تو دوست ندارم

من نفس کشیدن را بی تو دوست ندارم

من زندگی را بی تو دوست ندارم

دستم را بگیر ، مرا با خودت ببر، بگذار دلم

عشق تو را باور کند . مرگ برای من شیرین است، چون آغاز زندگی

دوباره در کنار توست .

من به ساعتهای با تو بودن عادت کرده ام .

می خواهم همیشه در کنارت زندگی کنم .

همیشه

همیشه

همیشه

نوشته ای از آینده

به امضای : من از همسایگی خدا اومدم ... !!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: